بازگفتن. واگو کردن. بازگو کردن: چو سایه روسیاه آنکس نشیند که واپس گوید آنچ از پیش بیند. نظامی. گنج کسی برد که با کس نگفت نطق کسی یافت که واپس نگفت. خواجو. و رجوع به واپس شود
بازگفتن. واگو کردن. بازگو کردن: چو سایه روسیاه آنکس نشیند که واپس گوید آنچ از پیش بیند. نظامی. گنج کسی برد که با کس نگفت نطق کسی یافت که واپس نگفت. خواجو. و رجوع به واپس شود
دست کشیدن. کناره کردن، عقب کشیدن، بازایستادن. عقب رفتن. بازرفتن. (ناظم الاطباء) : هر که صبر آورد گردون بر رود هر که حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. - واپس رفتن آب دریا و رودخانه، جزر
دست کشیدن. کناره کردن، عقب کشیدن، بازایستادن. عقب رفتن. بازرفتن. (ناظم الاطباء) : هر که صبر آورد گردون بر رود هر که حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. - واپس رفتن آب دریا و رودخانه، جزر